واقعیتش، توی این روزها، همهی ما با حجم زیادی از احساسات و هیجانت مختلف دست و پنجه نرم میکنیم، یا حتی ممکنه روح و قلبمون شکسته باشه و یا حتی جز کسانی باشیم، که داغ عزیزشون رو دیدن. یا اصلا چه فرقی میکنه، وقتی با یه عالمه تلاش برای گذر از فیلترشکنهای متعدد وارد سوشال مدیا میشیم که توهین به شعورمونه خودش و بعدش شاهد مرگِ تک تک جوونهای بی گناهمون هستیم، یا مرگ آرزوهای زیادی که جلوی چشممون پرپر میشن! واقعا چه چیزی از روح و روان و حوصلهامون میمونه؟
شاید خیلیها دوست داشتند کمکی برسونن، اما صدای ترسها و آیندهی مبهم بلندتر از صدای قلبشون بوده. ممکنه توی هر لحظه این سوال رو از خودمون بپرسیم که چه کاری از دست ما برمیاد؟ یا چطوری میشه این غمها و رنجها رو پایان داد؟
واقعیت اینه که هیچ چیزی نیست که بتونه این غم سنگین رو پاک کنه، ما نمیتونیم دنبال راهی باشیم که رنج و عذاب این سوگ جمعی رو برامون تموم کنه. اما شاید بتونیم یه سوال بهتر از خودمون بپرسیم، که چطوری با وجود همین درد موندگار توی قلبهامون، به زندگیمون ادامه بدیم؟
چیزی که صادقانه باید بپذیریم اینه که این رنجها رو نمیتونیم از بین ببریم، شاید از این رنجها و دردها بترسیم که حق داریم، ولی این رنج ها هستند، حتی توی خواب هم همراهمونن مثه یه کابوس و نابود شدنی نیستند.
دردهای این روزهامون تبدیل میشن به مهمترین و ارزشمندترین قسمتهای هویتمون که تا همیشه همراهمون میمونند، تا زمانی که عشق و انسانیت پابرجاست. و هر بار که بهشون گوش میدیم سوالهای زیادی رو توی ذهنمون روشن میکنه که ما رو میفرسته دنبال راهی که براش یه پاسخ انسانی پیدا کنیم!
ممکنه حس سردرگمی کنی، فکر کنی داری غرق میشی ولی کاری از دستت برنمیاد، به نظرم اینکه این روزها بخوایم از دست خودمون بابت احساساتمون عصبانی باشیم و خودسرزنشی داشته باشیم منصفانه نیست، بهتره به جای جنگیدن با غم و غصههامون بهشون گوش بدیم و درک کنیم که این احساسات، از سر همدلی و عشقی که تو وجودمون داریم میاد، اینکه چقدر انسانیت تو وجودمون هست، این غم با ارزشه، چون داره بهمون میگه چقدر عاشقم هموطنانمون و کشورمون هستیم. که اگه بیتفاوت بودیم باید به انسانیتمون شک میکردیم. ذهن ما ممکنه از تحمل این همه غم خسته بشه، ولی برای ادامه دادن و نا امید نشدن هم اتفاقا به همین غم و درد نیاز داریم. انکار خشم و غم هیچوقت توصیه نشده و کارآمد هم نبوده و قرار نیست ما با فراموش کردن این روزها به پذیرش برسیم تا بتونیم به زندگی ادامه بدیم، هرگز چنین چیزی اتفاق نمیافته. چون پذیرش هیچوقت به این معنا نیست که دیگه دردی نداشته باشیم یا وقتی رنجهای گذشته یادمون میاد دیگه براش اشک نریزیم، نه. چون تکتک این ازدستدادنها و شکستنها میره ته قلبمون و با شخصیت و زندگی ما گره میخوره و همیشه زنده میمونه تا ارزش هامونو بهمون یادآوری کنه و مسیرمون رو برامون روشن کنه.
شاید برای شماهایی که دارید این متن رو میخونید یا گوش میدید و عمیقا گرفتار این غم و عزیزان از دست رفتهتون هستید، شنیدن این حرف ها براتون کلیشه ای و بدردنخور به حساب بیاد و حس کنید کسی نیست که بتونه غم شما درک کنه. بهتون حق میدم، اره، وقتی پرپرشدن عزیزانت رو کف خیابون میبینی، ادامه دادن زندگی عادی یه شوخی بیمزهست که فکر نمیکنی دیگه هیچوقت بتونی تجربهاش کنی ولی یادت نره که اگه بخوای تنهایی با این سوگ وغم بجنگی، فقط داری خودت رو از بین میبری. بخاطر همین سعی کنید این روزها بیشتر از هروقت دیگهای با دیگران صحبت کنید، حرف بزنید، از غمتون بگید و بزارید دیگران گوش شنوای شما باشن. و حسهای انسانی و زنجیرههای انسانی بهره مند بشید.
این مدت همه دارن توی موج خشم و غم و ترس و ابهام زندگی میکنن، پس توی این سوگ جمعی دست یاری دیگران رو قبول کنید.
اما شاید برای اون دسته از شماهایی که خودتون رو غرق احساس گناه میبینید و فکر میکنید کاری از دستتون برنمیاد، یا بخاطر داشتن ترسهاتون شرمسارید و خودتون رو سرزنش میکنید، یا فکر میکنید چون خیلی از آدمها بخاطر این رنج عزیزانشون رو از دست دادن، حق غمگین بودن ندارید، اینو بدونید که این هم خاصیت سوگه. چون ما خیلی وقتها زمانی که میبینیم تاب و توان تحمل یه سری از رنج هارو نداریم و نمیتونیم با واقعیت روبرو بشیم ، سعی میکنیم که این درد رو به شکل دیگه ای تجربهاش کنیم، پس به احساس دیگهای تبدیل میشه که به شکل متفاوتی آزارمون بده. اینکه احساس غم، یا خودسرزنشی و حتی تجربه سوگ جمعی در ما تبدیل به خشم بشه، خشمی که گاهی به خودمون برمیگردونیمش و این میشه که خودمون رو بابت هرکاری که کردیم یا نکردیم سرزنش میکنیم. پس اگه توی این وضعیت هستید، رنج وخشمتون رو بیاهمیت ندونید و باهاش نجنگید. درد و غم شدت نداره، درد درده و هیچ رقابتی وجود نداره که ثابت کنه احساس غم یا خشم شما بیشتره یا بقیه، همه داریم یه حس مشابه رو تجربه میکنیم. پس احساساتتون رو سرکوب نکنید و درموردشون با دیگران حرف بزنید. از حال بدتون بگید، دردودل کنید، بنویسید، دست همدیگه رو بگیرید، همدیگه رو بغل کنید و اشک بریزید تا هر قطره از این اشک مرهمی بشه برای قلبهای زخمخوردهتون.
این رو هم یادتون بمونه که سوگ، موجی و سینوسی هست نه خطی. پس ممکنه طی این روزها یه وقتهایی حالتون بد باشه و گریه کنید و یه وقتهایی بخندید. دردوغم، امیدوناامیدی، خندهوگریه رو با هم توی قلبتون حس کنید و این اصلا عجیب نیست. شاید یه روزی سردوبیتفاوت و روز بعد خوشحال و پرهیجان باشید. ممکنه روزی بخواید با دیگران زمان بیشتری بگذرونید و روز دیگه به انزوای پراز غموگریه خودتون برگردید. این سردرگمیها همشون طبیعیه اما یادتون نره، چیزیکه باعث میشه دوباره راه اصلی خودتون رو پیدا کنید و معنا رو به زندگی برگردونید، کمک کردن به خودتون و دیگران و دیدن احساساتتونه.
اره ما هیچکدوم نمیتونیم از درد همدیگه کم کنیم یا اونو از بین ببریم و قرار هم نیست که هیچوقت از بین بره یا کم بشه، اما قشنگترین و با ارزشترین کمکی که میتونیم به همدیگه بکنیم اینه که کنار هم باشیم، دست همو بگیریم و به هم بگیم: من تورو میبینم، میشونم، غمت رو میفهمم، من با توام. این مهم ترین چیزیه که هممون توی این سوگجمعی بهش نیاز داریم و شاید حداقل کاری باشه که میتونیم برای آرامش همدیگه انجام بدیم. پس تا میتونیم بیشتر از همیشه هوای همدیگه رو داشته باشیم.