محققین کانادایی یک هفته بعد از شروع قرنطینه کرونا، اومدن یک مطالعه انجام دادن در رابطه با وضعیت سلامت روان و حدود 1000 نفر رو بررسی کردند تا تاثیر پاندمی کرونا رو روی واکنشهای این افراد رو متوجه بشن. این نتایج نشون میداد افرادی که قبل از پاندمی منزوی و بیاشتیاق به معاشرت بودند، احساس بیمعنا بودن در زندگی رو بیشتر از سایرین تجربه میکردن. اما افرادی که از معاشرت و روابط اجتماعی خوبی برخوردار بودن، همچنان احساس مفید بودن رو داشتن و در شرایط قرنطینه باز هم توانسته بودن خودشون رو با شرایط تطبیق بدن و هنوز هم احساس مفید بودن رو داشته باشند. بنابراین میشه گفت که، یکی از عواملی که باعث مقاوم بودن در برابر بحرانها میشه، تقویت تعامل و روابط اجتماعی افراده.
بعد از حملات 11 سپتامبر عدهای از مردم آمریکا دچار افسردگی شدن و در مقابل، این اتفاق باعث شده بود که عدهای حس عشق و احترام و قدردانی بیشتری به افراد و عزیزانشون رو پیدان کنن.
به نظرتون دلیل این اتفاق چی بود؟ تجربه احساسات منفی در کنار احساسات مثبت و دیدن کارکرد مثبت احساسات منفی.
در اصل، یعنی اگه عزیزی رو از دست دادیم و بابت این اتفاق غرق احساس گناه هستیم، اشکالی نداره. باید بدونیم این احساس قرار نیست از بین بره، بلکه یادآوری و تجربهی این احساسات باعث میشه که سعی کنیم در موقعیتهای مشابه اون اشتباه رو دیگه تکرار نکنیم. این احساسِ درد و فقدان باعث میشه که حضور و وجود عزیزانمون رو بیشتر از قبل قدر بدونیم و سعی کنیم از لحظه لحظهی با هم بودن لذت ببریم. پس به قلبی که فرصت و توانایی تجربه احساس گناهی ناشی از عشق رو داره افتخار کنید، چرا که در این زمینهها میتونه بهتون کمک کنه تا درک متقابل و همدلی بیشتری داشته باشید.
این رویکرد در برابر تجربه و درک احساسات منفی، که اکثر مواقع از تجربه اشون احساس خوشایندی نداریم و بعضا سعی میکنیم باهاشون مقابله کنیم یا حتی سرکوبشون کنیم یا ازشون فرار کنیم، رویکرد متفاوتیه، چرااااا؟
چون در اصل با اینکار داریم کارکردی که اون احساس برای ما داره رو میبینیم، جنبهی مثبت احساس منفی رو میبینیم نه صرفا اون احساس منفی!
وقتی این درک و توانایی رو داشته باشیم که بتونیم دلایل پشت احساسات مختلف رو تحلیل کنیم، عمیق باشیم نه سطحی، در واقع کم کم یاد میگیریم با هر احساس منفی یا ناخوشایند چطوری باید منطقی برخورد کنیم و به قول معروف"بیدی نباشیم که با هر بادی بلرزه!" و این خودش باعث میشه تابآوری بیشتری در برابر شرایط بحرانی داشته باشیم.
اگر مغز به این نتیجه برسه که در معرض محیط ناامنی قرار داره گرفته، صرفا به قابلیتهایی اتکا میکنه که نیاز به بقا و جنگیدن داره. علت این اتفاق داشتن استرسهای مزمن و طولانیه که باعث از دست رفتن و مختل شدن عملکرد بقیه نواحی مغز میشه و این یعنی بعضی از قسمتهای مغز بزرگتر میشه. این اتفاق به مرور تواناییها، حافظه، قابلیت حل مسائل و تنظیم هیجانات رو کاهش میده.
برای مقابله با استرسها و مقاوم بودن در برابر بحرانهای پیش رو و روزمره باید به کمک یک سری از تکنیکها و کمک گرفتن از روانشناس تلاش کنیم تا سایر فعالیتهای مغز رو ایجاد کنیم و خودآکاهانه و هوشیارانه به خودمون کمک کنیم. در واقع باید مغزمون رو گول بزنیم تا حضور عوامل استرسزا کمرنگ بشه و محیط را به شکل امنتری درک کنه.
این اتفاق یعنی از بین بردن چرخه آسیبزای استرس که اگر فرد بتونه این چرخه رو از بین ببره و تسلیم نشه، در این صورت به مرور زمان با تکرار و تمرین، اتفاقا ابزارهایی رو به دست میاره که همیشه همراهش میمونه و احتمال اینکه در آینده در برابر یک اتفاق آسیب زا دچار فروپاشی روانی بشه و شرایط استرس زای حادی رو تجربه کنه به شدت کمتر میشه و یه جورایی انگار مقاوم شده. اما برعکس اگه نتونه از چرخهی استرس بیرون بیاد و مداوم مغزش در برابر شرایط آسیب زای استرسی بشه، فرد به احتمال زیادی، ممکنه به انواع اختلالات روانی و بیماریهای جنسی مبتلا بشه.
اصلا دلیلی نداره که از بیحوصلگی و غمگین بودن در شرایط استرسزا نگران بشین. این رو باید بدونیم که هیچ کس نمیتونه همیشه شاد و خوشبخت باشه و گاهی ممکنه سالها طول بکشه تا آدمها بتونن از کنار استرسها و آسیبهایی که تجربه کردن به رشد و تعالی برسن. در عین حال، وجود بحرانهای اساسی در زندگی، به هر حال اجتنابناپذیر و گاهی وقتها حتی لازمه تا نیروی محرکهای برای ایجاد تغییرات اساسی در زندگی شما باشه.
این تغییرها، میتونن سخت باشن و با هزینهی زیادی به دست بیان، اما لزوما بد و منفی نیستن. پس یادمون باشه، ما به عنوان یک انسان، احتمالا آسیبپذیرتر از اون چیزی هستیم که دلمون میخواد باشیم و بارها و بارها تو زندگی دچار رنج میشیم. باید یادمون باشه که نباید از تجربهی رنج بترسیم، باید بدونیم به عنوان یک سیستم زنده، با هر اتفاق ناخوشایندی در زندگی با وجود هر عامل رنجی، میتونیم به رشد برسی.
در اصل باید بدونیم که همزمان با پذیرش آسیبپذیر بودنمون، میتونیم قویتر از اون چیزی که تصورش رو داریم، باشیم. در واقع پذیرش آسیبپذیری و اتفاقات غیرقابل پیشبینی زندگی از یک طرف و درک اینکه با وجود تمامی این رنجها باز هم میتونیم قوی باشیم و ادامه بدیم، میتونه ذهنیتی باشه که بهمون کمک میکنه که در برابر بحرانهای متفاوت تو زندگیهامون مقاوم باشیم.